فربه کردن. فربی کردن. تسمین، سالم کردن. تندرست کردن. معالجه کردن. درمان کردن. شفا دادن. خوب کردن. درست و تیار کردن، قلیان و چپق و سیگار و غیره چاق کردن. قلیان تنباکو را آماده کردن. آب و تنباکو و آتش در قلیان کردن تا آماده کشیدن شود. چپق را توتون کردن و آتش زدن که مهیا برای کشیدن شود. سیگار آتش زدن. در تداول عامه خراسان و برخی مردم نقاط دیگر ایران: آتش زدن چپق و پیپ و سیگار. - کمانچه را چاق کردن، اصطلاحی است برای کوک کردن یا گرم و خشک کردن کمانچه آنچنانکه آماده نواختن شود: بچنگش کمانگر نیاید به پیش کند چاقش از آتش صوت خویش. ملاطغرا (از آنندراج)
فربه کردن. فربی کردن. تسمین، سالم کردن. تندرست کردن. معالجه کردن. درمان کردن. شفا دادن. خوب کردن. درست و تیار کردن، قلیان و چپق و سیگار و غیره چاق کردن. قلیان تنباکو را آماده کردن. آب و تنباکو و آتش در قلیان کردن تا آماده کشیدن شود. چپق را توتون کردن و آتش زدن که مهیا برای کشیدن شود. سیگار آتش زدن. در تداول عامه خراسان و برخی مردم نقاط دیگر ایران: آتش زدن چپق و پیپ و سیگار. - کمانچه را چاق کردن، اصطلاحی است برای کوک کردن یا گرم و خشک کردن کمانچه آنچنانکه آماده نواختن شود: بچنگش کمانگر نیاید به پیش کند چاقش از آتش صوت خویش. ملاطغرا (از آنندراج)
چاک زدن. پاره کردن. دریدن. شکافتن. خراشیدن: بکردند چاک آن کیی جوشنش بشمشیر شد پاره پاره تنش. فردوسی. به آب اندرون تن در آورده پاک چنان چون کند خور شب تیره چاک. فردوسی. فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کردش جگرگاه چاک. فردوسی. کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159) ، در مصیبت عزیزی جامه بر تن دریدن. گریبان دریدن یا جامه بر تن پاره کردن در عزا و ماتم یا از شدت اندوه و الم. چهره بناخن شخودن: همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همی ریخت خاک. فردوسی. بیفتاد ز اسب آفریدون بخاک سپه سر بسر جامه کردند چاک. فردوسی. بزد دست و جامه بدرید پاک بناخن دو رخ را همیکرد چاک. فردوسی. نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک. حافظ
چاک زدن. پاره کردن. دریدن. شکافتن. خراشیدن: بکردند چاک آن کیی جوشنش بشمشیر شد پاره پاره تنش. فردوسی. به آب اندرون تن در آورده پاک چنان چون کند خور شب تیره چاک. فردوسی. فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کردش جگرگاه چاک. فردوسی. کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159) ، در مصیبت عزیزی جامه بر تن دریدن. گریبان دریدن یا جامه بر تن پاره کردن در عزا و ماتم یا از شدت اندوه و الم. چهره بناخن شخودن: همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همی ریخت خاک. فردوسی. بیفتاد ز اسب آفریدون بخاک سپه سر بسر جامه کردند چاک. فردوسی. بزد دست و جامه بدرید پاک بناخن دو رخ را همیکرد چاک. فردوسی. نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک. حافظ
چاله کردن. گودال کردن. گود گردن. گود کردن زمین و مانند آن، دفن کردن. بخاک سپردن. در زیر خاک نهفتن چیزی را، چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن. جسد آدمی را در گور نهادن. در زیر خاک کردن
چاله کردن. گودال کردن. گود گردن. گود کردن زمین و مانند آن، دفن کردن. بخاک سپردن. در زیر خاک نهفتن چیزی را، چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن. جسد آدمی را در گور نهادن. در زیر خاک کردن